دریاچه ی قو | ||
دوبیتی، چشمهایم را امان داد به گنجشک درونم آشیان داد در آورد از تنم پیراهنم را به باران زخمهایم را نشان داد .............................................
دوبیتیهای عاشورایی را در وبلاگ از این دست بخوانید
[ شنبه 90/10/10 ] [ 12:11 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
چشم تو که پر داشتی از دیدن من چه در سر داشتی از دیدن من؟ تو که گنجشک بودی، چشم خود را چرا برداشتی از دیدن من؟ [ شنبه 89/11/30 ] [ 3:57 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
نترسیم رها باشیم از غم ها نترسیم وَ از آوار ماتم ها نترسیم بیا گنجشک هم باشیم، یک عمر ولی از چشم آدمها نترسیم! [ دوشنبه 88/10/21 ] [ 10:35 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
باران رسید و بی خبر بارید باران هزاران چشم تر بارید باران شب دلتنگی من یادتان هست؟ از آن هم بیشتر بارید باران [ چهارشنبه 88/10/2 ] [ 8:7 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |