دو چشم بی قرارم را ببندم

کتاب روزگارم را ببندم

پرستوها چرا فرصت ندادند 

که من هم کوله بارم را ببندم؟

خط‌شکن بودید و دریا دل

نذر بال‌های بسته‌ی 175 پرستوی تازه از سفر برگشته

گفته بودم باز می‌آیید، آمدید آخر پرستوها
آمدید از دور دست اما، خسته و پرپر پرستوها

کوچه در کوچه تمام شهر، کوچتان را حجله می‌بندد
می‌رسد از دوردست اما، دسته‌ای دیگر پرستوها

باز هم رودی پر از پرواز می‌شود بر شانه‌ام جاری
باز هم گم می‌کند چشمم، آسمان را در پرستوها

بال‌هاتان بسته بود اما خط‌شکن بودید و دریا دل
من ولی با دست‌های باز... با نگاهی تر... پرستوها

تشنه‌ام، دلواپسم، تنها، خسته از تکرار ماندن‌ها
از شما امروز می‌خواهم فرصتی دیگر پرستوها
*
نامتان را شیونی کردم، گر چه می‌دانم که می‌ریزد
زیر آوار غزل‌هایم، شانه‌ی دفتر پ ر س ت و ه ا

شرمسارم! روز گذشته جهاد مغنیه فرزند عماد مغنیه به پدر شهیدش پیوست.

من اما هنوز نفس می کشم!

پرستو! حرف من ناگفته مانده ست

دلم، با خاطری آشفته مانده ست

شفاعت کن مرا، وقتی رسیدی

بگو اینجا گلی نشکفته مانده ست