دریاچه ی قو | ||
مترسک 1 نمی ماند تناور شانه ی من فرو می ریزد آخر شانه ی من مترسک هستم و بار گرانی ست پر گنجشک ها بر شانه ی من 2 به یک رنگی تظاهر کرده بودند حیاط خانه را پر کرده بودند تو بودی، آن همه گنجشک اما مرا بی تو تصور کرده بودند. [ دوشنبه 88/6/16 ] [ 11:26 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |