دریاچه ی قو | ||
شب صدای جیکجیکی نیست در شب نمیدانستم اینجا اینقدر شب... تو و گنجشکهای خستهی شهر کجا آرام میگیرید هر شب؟ ............................................................... یک رباعی گنجشکی از بهرام نوری گندم آباد و مهربانی ژوهانس کلیماکوس عزیز [ شنبه 90/7/16 ] [ 3:4 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
مناجات کمک کن تا دو چشم روشن من... بریز این سایهها را از تن من! دل گنجشکها میگیرد از این شبِ چسبیده بر پیراهن من .......................................... شبهای قدر را قدر ندانستهام. سیاهی همچنان بر پیراهنم چسبیده است. دعایم کنید!... شاید سایهها بریزند از تنم! شاید او کمک کند تا چشمهای من... شاید... ......................................... لینک 1: یک دوبیتی گنجشکی در وبلاگ سرشار از شعر و باران خانم رقیه ندیری [ یکشنبه 90/5/30 ] [ 10:11 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
باران رسید و بی خبر بارید باران هزاران چشم تر بارید باران شب دلتنگی من یادتان هست؟ از آن هم بیشتر بارید باران [ چهارشنبه 88/10/2 ] [ 8:7 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |