دریاچه ی قو | ||
در شهر
من و تو، خسته و ناچار، در شهر دوتا گنجشک بی آزار، در شهر دعا کن لااقل بعد از من و تو نروید این همه دیوار در شهر! [ سه شنبه 88/10/22 ] [ 1:22 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
نترسیم رها باشیم از غم ها نترسیم وَ از آوار ماتم ها نترسیم بیا گنجشک هم باشیم، یک عمر ولی از چشم آدمها نترسیم! [ دوشنبه 88/10/21 ] [ 10:35 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
گنجشک تو باید بوی نیلوفر بگیری مبادا رنگ خاکستر بگیری تو باید آنقدر گنجشک باشی که با هر قطره باران پر بگیری [ دوشنبه 88/10/14 ] [ 10:30 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
رود
تو احساس مرا دریاب، ای رود! لبم را تر نکن از آب، ای رود! تو که دستی نداری تا بیفتد به سوی خیمه ها بشتاب، ای رود! [ پنج شنبه 88/10/3 ] [ 2:13 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
تو... نه دو چشم خواهرم بارید و تو نه نگاه آخرم بارید و تو نه دلم یک خیمه آتش بود، باران! گلوی اصغرم بارید و تو نه [ چهارشنبه 88/10/2 ] [ 9:14 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
باران رسید و بی خبر بارید باران هزاران چشم تر بارید باران شب دلتنگی من یادتان هست؟ از آن هم بیشتر بارید باران [ چهارشنبه 88/10/2 ] [ 8:7 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |