دریاچه ی قو | ||
1 دوبیتی های گمنام و من و تو رباعی های خیّام و من و تو چه قدر آن روز با هم شروه خواندیم دوتار تربت جام و من و تو
2 اگر چه کولی و شبگرد بودیم ولی اندازه ی هم مرد بودیم سرودند از غم نان، شاعرک ها من و تو شاعران درد بودیم
سلام [ چهارشنبه 88/2/16 ] [ 9:5 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
1 [ دوشنبه 88/1/31 ] [ 2:13 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
سلام! این هم ادامه ی عاشقی
1 شروع قصه، با یک باغ پرپر دلی جا مانده و داغی مکرر هوای شروه، دلتنگی، دوبیتی هوای گریه های کنج سنگر 2 هوای کوچ با فوج پرستو کجا این دل کجا فوج پرستو! شکسته، خسته، پر بسته دل من سبک بال و رها فوج پرستو 3 چرا دیگر نمی لرزد دل من چرا کم عشق می ورزد دل من شهیدان! شرمسارم، فکر کردم به مشتی خاک می ارزد دل من 4 نمی ارزد به مشتی خاک حتی به مقداری خس و خاشاک حتی دلی که سنگ می ماند مبادا بماند چشم من نمناک حتی
5 غم خود را به مردم می فروشد به طرح یک تبسم می فروشد دل من، فرصت پرواز خود را به مشتی آب و گندم می فروشد.
تا بعد بدرود [ یکشنبه 87/11/20 ] [ 9:52 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
سلام! دلم تنگ است. با این که قول داده بودم تا مدتی با عاشقانه ها به روز کنم اما باور کنید نمی شود. قبل از این هم چنین تصمیمی گرفته بودم اما... فقط همین یک بار اجازه بدهید با دو دوبیتی به یاد شهیدان به روز باشم، قول می دهم پست های بعدی را پر از دوبیتی عاشقانه بکنم. همین یک بار، اجازه هست؟ 1 غمی آن شب چراغم داد و رد شد خبر از مرگ باغم داد و رد شد نسیمی آمد از کوی شهیدان هزاران لاله داغم داد و رد شد 2 ... ولی من لایق این غم نبودم دچار بارشی نم نم نبودم پرستوها به رفتن دل سپردند به قد یک پرستو هم نبودم
[ پنج شنبه 87/5/31 ] [ 7:18 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
دوستان سلام قصد دارم تا مدتی با دوبیتی هایی عاشقانه به روز کنم. نرقصده است با رقصیدن تو جدا کرده تنم را از تن تو مرا یک عمر از تو دور کرده است گلایه دارم از پیراهن تو تا دوبیتی بعد خدا نگهدار [ جمعه 87/5/18 ] [ 10:32 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
از این دست دوستان خوبم سلام،بعد از مدت ها که نبودم با چند دوبیتی دیگر برگشتم. چند دوبیتی از کتاب از این دست که زمستان سال گذشته آن را چاپ کردم انتخاب کرده ام از این دست مجموعه ی دوبیتی نذر دست ها ی علمدار کربلا است که در همه ی آن ها کلمه ی دست تکرار شده است. منتظر نظرات ارزشمند شما هستم. شماره ها ی دوبیتی هایی که می نویسم شماره ی آن ها در این مجموعه می باشد. 1 شروع قصه با یک یا اباالفضل تمام عشق ما یک یا اباالفضل به دستانت قسم سیراب کرده است دل لب تشنه را یک یا اباالفضل 5 من و یک درد، یک اندوه رایج و بیم روز اعلام نتایج بدون دست های مهربانت چه خواهم کرد یا باب الحوایج؟ 7 مرا دستی به پیکر باشد و تو ... دلی سبز و تناور باشد و تو ... نوشتم «تشنگی» شرط ادب نیست گلوی دفتم تر باشد و تو ... 8 عطش پر کرده چشمان ترم را دل از کودکی ها پرپرم را دوبیتی در دوبیتی تشنه مانده است به دست تو سپردم دفترم را 11 من و یک سینه آه و دست هایت دلی بی سرپناه و دست هایت تمام هستی ام مشتی دوبیتی است به یاد خیمه گاه و دست هایت 12 من و حس لطیف دست هایت دو گلبرگ ظریف دست هایت جسارت کره ام گاهی سرودم دوبیتی با ردیف دست هایت 14 به شوق آسمان، یا کاشف الکرب! پرم از ناگهان یا کاشف الکرب! به دستانت قسم امشب دلم را به سوی خود بخوان یا کاشف الکرب! 17 دوباره مشک، دریا _ یک دوبیتی_ سرودی عشق را با یک دوبیتی تنت روی زمین _یک چارپاره_ دو دستت روی شن ها _یک دوبیتی_ 19 تو را این تشنگی از پا نینداخت تو را آزرده کرد اما نینداخت کسی مثل دو دستت در دوبیتی ردیف عاشقی را جا نینداخت 22 در اوج تشنگی مست تو هستیم تمام عمز پابست تو هستیم نمی ترسیم از لب تشنه مردن من و دل شیعه ی دست تو هستیم تا یادداشت بعدی خدا نگهدار [ یکشنبه 87/2/22 ] [ 7:49 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
این روزها همه از تو می گویند. نام زلالت ترانه ای شده است روی زبان همه ی شهر. 1 2 3 4 5 6 [ جمعه 86/6/9 ] [ 7:7 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
بال بال یاکریم ها توی حیاط این خانه ی قدیمی، خواب را از چشم هایم می گیرد. صبح جمعه ای دیگر آغوش گشوده است. چند دوبیتی عاشقانه را که از دو هفته ی پیش آماده کرده بودم برای یاد داشت جدید، هنوز توی مشتم هستند. حالا می خواهم با آن ها به روز شوم ... اما ... انگار... انگار صدایی می آید، تلویزیون همسایه روشن است: ...این الحسن این الحسین عاشقانه ها را می گذارم برای یادداشت بعد، اگر عشق باشد که کپک زدنی نخواهد بود. 1 2 3 4 5 6 تا دوبیتی های بعد ............................بدرود [ جمعه 86/5/26 ] [ 8:4 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
عاشقانه های ناب خیلی دوست داشتی با چند دوبیتی عاشقانه به روز شوی؛ اما مگر دست خودت است؟ صبح جمعه باشد و تو بعد از یک شب دلتنگ از همسایگی گل معصومه دل به جاری زلال ندبه داده باشی ... عزیز علی ان اری الخلق و لا تری و با صدای حاج صادق که از جوار بارگاه مطهر حضرت زینب پخش می شد اشک ریخته باشی و حالا دنبال چند دوبیتی عاشقانه... باید هم سراغ بگو تاصبح چند آدینه مانده است بروی و از میان آن همه هاشقانه ی ناب، ناب ترین عاشقانه ها را انتخاب کنی و... 1 2 3
5 6 [ جمعه 86/5/12 ] [ 11:34 صبح ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
دوستان عزیزم سلام! به خانه ی جدید من خوش آمدید، به خاطر مشکلاتی که در پرشین بلاگ داشتم مجبور شدم به این جا کوچ کنم. این خانه را از سال 84 داشتم اما غیر فعال بود. به هر حال از همه ی دوستانی که در پرشین بلاگ همراهم بودند ممنونم. امیدوارم همچنان دوستی شان را با من ادامه دهند. و اما چند هفته ی پیش مجموعه ی 313 دوبیتی مهدوی با عنوان بگو تا صبح چند آدینه مانده است را چاپ کردم. حرفی درباره ی این کتاب ندارم، امیدوارم دوستانی که آن را می خوانند بنده را از نظراتشان محروم نکنند.چند دوبیتی از این کتاب را انتخاب کرده ام که تقدیمتان میکنم. 1 2 3 4 5 6 تا دوبیتیهای بعد......................................بدرود [ سه شنبه 86/5/2 ] [ 6:22 عصر ] [ سید حبیب نظاری ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |