وبلاگ :
درياچه ي قو
يادداشت :
گندمزارها
نظرات :
4
خصوصي ،
28
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
آتسا شاملو
ارديبهشت بود. فصل سرخوشي گنجشک ها. هر روز گنجشکي کوچک به پنجره اتاقم نوک مي زد. هر روز سر ساعت 9 تا 10.
عادت کرده بوديم ، او به نوک زدن به شيشه و من به او.
به سفر رفتم.
وقتي برگشتم . . .
چشم به پنجره دوختم تا به نيامدنش عادت کردم.