• وبلاگ : درياچه ي قو
  • يادداشت : عاشقي
  • نظرات : 7 خصوصي ، 32 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    اعتراف يك تبهكار:

    وقتي كوچك بودم ( البته من هميشه كوچك بودم) يواشكي رفتم از يك سوراخ كنار ديواز حياطمان جوجه گنجشكي را در آوردم . مثل همين عكس شل و ول بودو گوشه ي نوكش زرد بود. پيداست در طول تاريخ جهش ژني نداشتند. مي خواستم خودم بزرگش كنم . مگس ها را مي كشتم و به زور در دهان كوچك آن مي كردم . و گندم ! با ني هم آب توي دهانش مي ريختم فكر ميكردم چون از مامانش بزرگترم بهتر هستم و لي با مرگش فهماند اشتباه مي كردم. البته من

    لاك پشت ، كرم ابريشم ، جوجه مرغ ، مورچه ، جير جيرك و....را به سلامتي بزرگ كردم . ولي گنجك مثل گرگ به حيات وحش گره خورده