چه خوشبختي كه گنجشكي در اين باغ
چه اقبالي كه باراني بر اين داغسلام سيد
به خدا هر بار اينجا مي آيم و جيك جيكت را مي شنوم و سيماي مهربانت را مي بينم جگر سوخته ام خنك مي شود .
جان آقايت سحر كه بلند مي شوي و د ر آسمانش بال و پر مي گيري و غروب كه از آن گندم زار به تمناي دانه اي مي گذري و دوست روزي به منقارت مي گذارد ... ما را هم دعا كن كه شايد بشود با اين بال شكسته قد ارزني بالا رويم .
جان سيد ما را هم دعا كن