سلام سيد حبيب عزيزم !امروز دلم براي شما بيش از روزهاي ديگر تنگ شده. در نمايشگاه كتاب قرار داشتيم و من با تمام سعي و كوششي كه كردم نتونستم به اين نمايشگاه بروم. نمي دانم حواس مرا به كجا پرت كرده بودي؟زماني آرزو مي كرديم در نمايشگاه كتاب تهران حداقل يك كتاب داشته باشيم و ما از تماشاي كتاب خودمان لذت ببريم. ولي امسال برخلاف سالهاي قبل هركدام از ما چند كتاب تازه از تنور در آمده در نمايشگاه داريم و شما قبل از من به تهران رسيده بودي و من وقتي درجواب اس.ام.اس(پيامک) شما نوشتم" نميام "و شما جواب دادي: "چه بهتر!!! "آن موقع نمي دانم به چي فكر مي كرديم و حواس ما به كجا بود؟گويا آواز براي گرسنگان جهان خيلي طولاني و بي انتها است. چون روز بروز نه تنها از تعداد آنها كاسته نمي شود بلكه با سرعت نور رو به افزايش است و خواندن اين ترانه چه طاقت فرسا و حزن انگيز است!!حبيب عزيزم !نجات دادن گرسنگان از مرگ، رفتن به استراليا و نوشيدن چاي سبز، نماز خواندن به زخمهاي خود، سلام كردن به کارگرها، پرت كردن حواس دنيا و تغيير دادن آن، همخواني آواز "سر زمين من" و بخصوص خواندن شعر براي من را بسيار دوست دارم.روزانه هاي بسيار زيبا و انساني داري ولي يادت باشد كه در ميان روزانه هاي شما، جايي براي عشق و دوستي نيست. يعني عشقي كه فقط مال خودت باشد و خلوت شعرگونه ات را پر نمايد.آيا عمدا آن را ننوشتي يا دوست نداري آن را برملا كني و لذت اسرار آميز بودن آن را از دست ندهي؟نمي دانم حبيب عزيزم !! آيا گريه كردن براي دلتنگي ها نكند همان دوست داشتن و عشق ورزيدن باشد كه من از ميان همه ي روزانه هاي زيباي شما روي آن زوم كرده ام؟