صوفيان حيران
صوفيان تنها
چه سماعي دارد پنکه سقفي ما !
هو هوي يکدست پنکه هاي سقفي ، ظهر هاي تابستان در من احساس آرامش و آسايش مي ريخت . مادرم مي گفت : سه برادرند که هميشه دنبال هم مي دوند ، ولي به هم نمي رسند ! آن سه برادر با خرقه هاي سفيدشان هنوز هم مي دوند و به هم نمي رسند ، اما آن صداي آرام بخش بسيار دويده است و از من دور شده است